زبانحال سیدالشهدا علیه السلام در شهادت حضرت قاسم
ای گـل ریحـان بُـستـان حـسن قاسمی و روح و ریحان حسن سرو، مات از قامت دلجوی تو ماه، حـیران شد ز ماه روی تو روی تـو آئـیـنـۀ حُـسن حَـسـن لالـۀ زیـبــای آن زیـبـا چــمـن نوجـوانی و به پـیران رهبری رهـبـری آزاده و روشـنگـری ای دلت پُر زآب و تاب معرفت تـشنـگـان را داده آب معـرفت تا چـراغ عـاشـقـی افـروخـتـی عشق بازان را تو عشق آموختی ای ز نور کبریا روشن ضمیر سینهات روشن شد از مهری منیر ای به روز امتحـان مرد عمل وی شهادت را تو احلی من عسل تاشهادت را تو کردی انتخـاب ماند حسرت بر دل از لعل تو آب ای لبِ خشک تو رشک سلسبیل آفرین گـفته به رزمت جبرئیل ای زصهبای شهادت مست مست وی پدر را داده در طفلی ز دست از وصال روی تو خـون خـدا یـاد می کرد از جـمـال مجـتبی ای حسین ومجتبی را نور عین تا شنـید آوای دردت را حـسین گـفت لبیک ای عـموجان آمدم بـهـر دیــدارت شـتـابـان آمــدم آمــدم ای نــور چـشـمـان تـرم یـــادگـــار یـــادگــار مــــادرم ای زخونت گشته صحرا لاله گون دست وپا کمتر بزن درخاک و خون گریم و نالم براین عـمـر کمت سخت میسوزم ز سوز ماتمت ازچه غم غرق ملالت کرده است سمّ اسبان پـایـمالت کرده است دوست دارم همچو گل بویت کنم غرق بوسه روی نیکـویت کنم اشک میگـیـرد ره چـشم مـرا چون روم بی تو بسوی خیمهها جسم پاکت را به خیمه میبرم مـیگـذارم در کــنــار اکـبــرم از فـروغ حُسن نـورانی شدی در منای عـشق قـربـانی شدی زد شرر این غم دل وجان مرا ای وفائی گریه کن زین ماجرا |